شمه ای جنایات شهرداری ها در زمان ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی
این خاطهر مربوط به زمان دولت هاشمی است. زمانی که من کودکی 8-9 ساله بودم. در آن زمان منزل ما در یکی از محلات فقیر نشین شهر قرار داشت. خانه کاه گلی بود و به علت فرسودگی نیازمند تعمیر بود. در یکی از روزها دیوار حیاط خانه ما فروریخت. جایی محل بازی ما و بچه های همسایه بودند. اما به لطف خدا در آن زمان ما در اتاق بودیم کسی کشته نشد. فروریخت این دیوار موجب شد پدر ما به فکر تخریب و بازسازی بقیه دیوارهای خطرناک حیاط بر بیاید. در حالی که برای این کار نیازمند قرض گرفتن از دیگران بودیم. اما در حالی که آرمان انقلاب رسیدگی به فقرا بود نه تنها کسی برای بازسازی دیوار منزل به ما کمک نکرد بلکه در آن زمان بر سر ما نیز می زدند. ما به این دلایل است که دولت هاشمی را دولتی انحرافی می دانیم که آرمان های انقلاب را زیر پا نهاده بود.
در آن زمان مأموران شهرداری با ماشین های وانت مخصوص خود می آمدند و اجازه نمی دادند ما دیوار خود را بازسازی کنیم! عجبا! در حالی که یکی از وظایف شهرداری کمک به مردم برای بازسازی بافت فرسوده است! آنها هر بار یا رشوه می گرفتند یا بیل و کلنگ و فرغون ما را پشت وانت خود می انداختند و می دزدیدند می بردند. بلی در آن زمان شهرداری ها جوز دولت بودند و این دولت هاشمی بود که اموال ما را می دزدید. اگر مقاومت می کردی خودت را نیز می گرفتند و در بازداشت گاه داخل شهرداری زندانی می کردند! چگونه ممکن است شهرداری برای خود بازداشت گاه داشته باشد؟! آن روزها روزهای تلخی برای کودکی چون من بود. در حالی که شب پدرم را در خانه نمی دیدم و می شنیدم که می گفتند او را در بازداشتگه شهرداری زندانی کرده اند! فقط برای این که می خواست دیوار خانه خود را تعمیر کند! در یکی از شب ها همه باهم در تنها اتاق کوچک خانه مان خوابیده بودیم. ساعت احتمالا 11 شب بود. در آن شب مأموران شهرداری به این علت که خانه ما دیوار نداشت وارد خانه ما شدند و درب خانه ما را دزدیدند و بردند. پدرم که فکر می کرد آنها دزد هستند(دزد بودند اما دزدهای شهرداری) بیلی را برداشت و آنها را دنبال کرد. آنها درب خانه را پشت وانت شهرداری انداختند و فرار کردند. آن شب برای من که کودکی خردسال بودم شب وحشتناکی بود. فردای آن روز پدرم مرا به کلانتری تا از مأموران شهرداری شکایت کند. قرار بود من شاهد باشم. در حالی که در آن شب سرم شکسته بود. ما بارها به کلانتری رفتیم و بازجوها بارها از من سوال می کردند. بر اساس قوانین جمهوری اسلامی ورود آن افراد بدون حکم قضایی به منزل ما و دزدیدن درب خانه ما و ایجاد وحشت همه جرم بوده و آن افراد باید ماه ها به زندان می افتادند و مسئولان شهرداری باید عزل می شدند. اما هیچ کدام از این اتفاقات نیفتاد و پدرم تنها توانست در خانه را از میان ده ها در دیگر که در انبار شهرداری بودند پیدا کند و خودش به منزل بیاورد! بلی، وقتی که کسی مثل هاشمی که نگاهش به مستضعف مانند یک گدا است و حمایت از فقیر را گدا پروری می داند رئیس جمهور باشد شهرداری اش نیز دزد از آب در می آید.
دوران سازندگی چنین دورانی بود. دورانی که در آن فقرا و اقشار مستضعف جامعه را له کردند و حقوق آنها را ضایع نمودند و آنها را کتک زدند و به بازداشت گاه های شهرداری انداختند و اموال ناچیز آنها را دزدیدند. و فرزندان مسئولان از جمله خود هاشمی بر پست های کلیدی منصوب شدند و در کشورهای خارجی تحصیل نمودند و سوار مردم شدند. همین مسائل تنفر از هاشمی و اشرافیت را در جامعه موجب شد و به این علت است که هاشمی چهره ای منفور در میان اکثریت اقشار جامعه است.
این متن ویرایش خواهد شد...
وبلاگ خط انقلاب از اردیبهشت سال 87 آغاز به کار کرده است. وبلاگ خط انقلاب به مسائل سیاسی روز می پردازد و هدف آن حمایت از مردم سالاری دینی و عدالت است. این وبلاگ به هیچ حزب یا دسته ی سیاسی وابسته نیوده و صرفاً یک وبلاگ شخصی است.